مادر خوب، مادری است که می نویسد

۲ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

دیشب همسر برای اولین بار به داشتن فرزند دوم اشاره کرد

و امشب

من به مرگ فکر میکنم!

هرکسی یک روز و یک ساعت آخری دارد. جوان هایی که این روزها یکی یکی خبر مرگشان می رسد نشانه های بزرگی هستند از اینکه هیچ بعید نیست نوبت ما هم به زودی برسد.

کوچکتر که بودم شنیده بودم بچه هایی که می میرند یک راست میروند بهشت. چون بچه ها گناهی ندارند و اگر هم اشتباهی داشته اند خدا میبخشد. من از همان کودکی خیلی منطقی بودم! :) خلاصه منطقی ش را که نگاه میکردم با عقل کودکی ام دلم میخواست برای مرگم در کودکی دعا کنم که بدون حساب و کتاب و بدون تحمل سختی های دنیا مستقیم بروم بهشت. تنها عاملی که باعث میشد این کار را نکنم عشقم به خانواده ام بود و تصور رنج و غصه ای که بعد از مرگ من متحمل میشوند.

حالا همه چیز سخت تر است. من یک پسرک دو سال و چهار ماهه دارم که در اوج معصومیت و مظلومیت شیرینی است و هیچ کسی دلش نمی آِید کودکی بی مادر شود.

مطمینم برای همسر و پدر و مادرم هم رنج دیدن فرزند کوچک بی مادر شده ام بیشتر از رنج از دست دادن من است. قطعا فکر کردن به این موضوع برای خودم درد و غصه عمیق تری خواهد داشت. قطعا دلم نمیخواهد فرزند نازنینم رنج بی مادری بکشد. اما گاهی خدا اینطور میخواهد و ما چاره ای نداریم جز تسلیم...

همین چند روز پیش بود که خبر فوت دختر یکی از آشنایان قدیمی را دادند. بیست و هفت ساله بود. فرزند چهارمش را باردار بوده. انگار یکهو دچار بیماری میشود و میفهمند لخته خون در سرش دارد و در مدت کمی از دنیا می رود...

همه دلشان برای بچه های کوچکش می سوزد. حتی خودم وقتی خبر را شنیدم اول از همه برای بچه هایش غصه دار شدم. اما نه... من این موضوع را بارها مرور کرده ام. من اگر بمیرم دلم نمیخواهد کسی دلش برای فرزندم بسوزد. من باور دارم به جبار بودن خدا. خدای من با تمام صفاتی که از او میدانم اگر اراده کند من را از فرزندم بگیرد جای خالی من را طوری جبران میکند که دلسوزی نمیخواهد هیچ، باید به حالش غبطه هم بخورند.

«خدا خودش جبران میکند.» این یعنی هیچ جایی برای دلسوزی نیست. البته این ها همه ش در حد حرف هست... انگار خودم هم عمیقا باور ندارم چون از تصورش هم دلم می سوزد!

بگذریم...

نه اینکه اتفاق خاصی افتاده باشد... بیماری خاصی... لااقل فعلا نه! این مدل ضعف و حال بیماری را قبلا هم داشته ام. اما خب بالاخره اینجور حرفها را آدم باید یک زمانی بزند دیگر! چون آدم از فردای خودش خبر ندارد.

هنوز چقدر حرف نگفته دارم...

اما دلم میخواهد بنشینم لب پنجره و به حرکت ابرها از لابلای ارتفاعات سر سبز روبرو خیره شوم...

کاش هیچ کسی را در این دنیا نداشتم تا با خیال راحت میمردم...

اما نه!

هنوز کلی کار نکرده دارم!

  • مادر خوب
  • ۰
  • ۰

انسان

گفتم امشب دیگر مینویسم. از بعد از ظهر هزارتا موضوع به ذهنم رسید که دلم میخواست راجع بهشان بنویسم. حالا ساعت یک و نیم نصف شب که بالاخره در اینجا را باز کردم چیزی برای نوشتن ندارم. چیزی ندارم جز خستگی و گیجی...

دوره انسان شرکت کردم. (چقدر دوره هست که دلم میخواهد شرکت کنم ...) ماجرای خلیفه اللهی انسان را در جلسه اول شنیدم. چه داستان باعظمتی ست! از آن روز هی یادم می آید خلیفة الله بودنم! حتی امروز قبل از خارج شدن از خانه وقتی خودم را در آینه نگاه کردم به این فکر افتادم که آیا ظاهرم شبیه خلیفة الله هست یا نه؟ بعد روی رد تبخال هایی که ماه پیش دور تا دور اطراف دهانم را گرفته بود کانسیلر زدم!

می دانم خنده دار است! هم اینکه اینقدر خلیفة اللهی «خودم» را جدی گرفته ام و هم اینکه فکر میکنم پوشاندن رد زخم های روی صورتم راهی برای نزدیک شدن به این مقام  است! اشکالی ندارد بگذار خدا هم از آن بالا به سادگی این بنده بی دست و پایش بخندد. خودش خوب میداند که هیچ وقت، هیچ چیزی را به اندازه لبخندش نخواسته ام...

بگذریم...

ولی حالا که این همه راه آمده ام تا اینجا بگذار درد دل کوچکی بکنم. البته... دردم کمی بزرگ است. فقط کمی!

من از اختلال ADD رنج می برم. از کی؟ حالا که فکرش را می کنم از همیشه! از وقتی یادم می آید. البته لابد زمان بچگی اسم اختلالم فرق داشته. خیلی وقت نیست فهمیده ام که رسما اختلال کم توجهی دارم. دقیقا نمیدانم ایا از وقتی این موضوع را فهمیده ام تحمل رنج های این موضوع برایم راحت تر شده یا سخت تر. یا شاید هم تغییر زیادی نکرده. دنبال راه بدون دارو و هزینه می گردم. از استاد اخوت هم در گروه پرسشها سوال کردم گفتند نماز حفظ بخوانم. الان سه چهارماهی میشود اما هنوز یک بار هم نخوانده ام. می گویند باید در وقت ضحی خوانده شود اما نمیدانم وقت ضحی دقیقا کی است! یک نفر با اختلال ADD نمی تواند به راحتی جواب این سوال ها را پیدا کند. من همیشه دنبال ساده ترین راه هستم. مغزم از شدت ناتوانی در رفتن راه های سخت عدم توانایی در تمرکز ، در پیدا کردن راه های آسان حسابی کارکشته شده. همینطوری با روزی دو ساعت درس خواندن رتبه سه رقمی در کنکور آوردم!

بقیه اش باشد برای بعد.

  • مادر خوب