مادر خوب، مادری است که می نویسد

۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مادر سالم!

فکر می کنم بیشتر از یک ماه است که مریضی دست از سرمان برنداشته. پسرک هرروز با ویروس جدید از مهد کودک می آورد. گرچه من خوب بودم. یعنی فرصت مریض شدن و افتادن نداشتم. اما این بار افتادم. دیروز اینقدر حالم بد بود که حتی فکر اینکه به زودی عازم سفر هستیم آزارم میداد. دلم میخواست حداقل یک ماه فقط استراحت کنم. اما امروز دوباره سرپا شدم. الحمدلله.

حالا دغدغه اصلی ام تولد پسرک است که یک ماه است دائم حرفش را میزنم و قولش را داده ام اما انرژی اش را ندارم که یک مهمانی کوچک بگیرم.

اما دلم میخواهد اصلا فکرش را نکنم تا ببینم حال و اوضاعمان چطور پیش میرود.

یکی از آرزوهای ما مادرهای بدون کمک همیشه با خیال راحت مریض شدن است! گاهی واقعا دلم میخواهد دغدغه بچه و همسر نداشته باشم و با خیال راحت مریض شوم و دو سه روز بیفتم در بستر...

اما از وقتی مادر شدم سیستم ایمنی بدنم به شدت در مقابل بیماری مقاومت میکند. میداند که اگر بیمار شوم نمیتوانم درست و حسابی استراحت کنم! خنده دار است که گاهی دلم مریضی میخواهد! البته بدون گلو درد و دل درد!

الحمدلله علی کل حال

  • مادر خوب
  • ۰
  • ۰

وسایلم را جمع می کنم و لابلای همکلاسیها از کلاس خارج میشوم، زیر نور آفتاب دلچسب، همینطور که تمرین تنفس مایندفولنس انجام میدهم، خیره به برف هایی که رد پایم را رویشان جا میگذارم به سمت ساختمان بی کی میروم. قبل از ورودی ساختمان کنار مسیر رود می ایستم، نور آفتاب روی شاخه های برفی که تا روی آب پایین آمده اند صحنه دلپذیری ساخته، صحنه دلپذیری که کسی نه می بیند و نه توجه می کند، صحنه دلپذیری از منطقه ای تکراری که روزی چندبار از کنارش رد میشویم. می ایستم و عکس می گیرم. وارد بی کی میشوم، از کنار کنتین شلوغ میگذرم، میروم کتابخانه، همینطور که از پله ها بالا میروم، از زیر پله ها نگاه می کنم به چهره دانشجوهایی که تنها یا دوتا دوتا یا چندتایی نشسته اند، مطالعه می کنند، گپ میزندد، معاشرت می کنند، و فکر میکنم گرچه سخت نیست قاطی شدن با اینها، سخت است فراموش کنم که دنیاهایمان چقدر فرق می کند. تجربه های گذشته و حس و حال این روزها، هروقت از خانه بیرون می آیم مقابل چشمانم یک تابلو بزرگ را نگه میدارند: تو از دنیای دیگری هستی!

 

  • مادر خوب
  • ۰
  • ۰

توی همین یک سال اخیر به هزارتا کار فکر کرده ام. به هرکدامشان که فکر کردم خیلی جدی تصمیم گرفتم پیگیر شوم و انجام دهم. از کار کردن در سوپر مارکت گرفته تا کار کردن در مهد کودک، از ترجمه کتاب کودک گرفته، تا نوشتن سفرنامه، تا نوشتن ترانه، تا ...

هیچ کدام را انجام ندادم، و در تمام مدت فکر اپلای کردن برای دکتری در پس زمینه ذهنم اجازه نمیداد به آرامش خاطر روی کارهای دیگر تمرکز کنم. کاری که در نظرم غول است و پر از ترس و نگرانی ام می کند. کاری که حتی زیاد دوستش ندارم ، گرچه شاید اگر ترسش را نداشتم بیشتر دوستش میداشتم!

اما جالب است که بعد از یک سال که فکرش را کرده ام، و در تمام طول این روزها که فکرش را می کنم اما هیچ وقتی برایش نمیگذارم، انگار ته ته دلم چراغی روشن است. انگار ندایی از اعماق میگوید این کاری است که قرار است انجام دهم.

تا ببینیم چه میشود.

توکلت 

  • مادر خوب
  • ۰
  • ۰

پسرکم...

پسرک آقا و عاقل و باهوش و خوب و مهربان و دوست داشتنی ام. مرا ببخش که خاطره هایت را نمی نویسم. ببخش که برایت نمینویسم. ببخش که نمی نویسم...

حالم خوب نیست و تمام تلاشم را می کنم که این حال بد به تو منتقل نشود. اما میشود که هیچ تاثیری روی تو نداشته باشد؟ فکر میکنم نمیشود و این عذاب وجدانم را دوچندان می کند.

اما زندگی همین است پسرک شیرین و خوش سخنم! زندگی پر از سختی و فراز و نشیب است. روزهای خوب و بد دارد و تو حالا در آستانه سه سالگی باید کم کم با نشیب ها هم آشنا شوی. امیدوارم حد و اندازه پستی ها و نشیب ها از اعتدال خارج نشود و برایت آسیب زا نباشد.

مدت هاست میخواهم بیایم از تو بنویسم. از عشقت به کتاب، از هوشت در درست کردن پازل و یادگرفتن حروف و اعداد.

از اینکه به "واینمیایسته (نمی ایستد)" می گویی: "وای نمی ساسه"! ، از اینکه به "جویدم" می گویی: "بِجو کردم!" 

از اینکه حس میکنم با بوسیدن ها و قربان صدقه رفتن های بیش از حدم دارم لوست میکنم. از اینکه بخاطر خستگی و ... به اندازه کافی مستقل بارت نیاورده ام. از اینکه از سیزده ماهگی جیشت را میگویی و آماده از پوشک گرفتنی اما من هنوز دارم تنبلی می کنم و هنوز از پوشک نگرفتمت.

از هزار هزار چیز دیگر...

تو از همه چیز مهم تری

و حال من خوب نیست!

افسرده ام و هزار چیز دیگر

و چیزی که بدترم می کند عذاب وجدان اثر حال بدم روی تو است!

بگذار این را هم بگویم

تو یکجورهایی لای پر قو بزرگ شده ای، شنیده بودم ترس و اضطراب و استرس برای کودکان زیر دو سال سم است و میتواند اسیب های بلند مدت داشته باشد. برای همین تا دو سالگی نگذاشتم آب توی دلت تکان بخورد، از ماجراهایی که سر شیردادنت داشتم تا ختنه و مهد کودک و ...

حالا تو یک نقطه سیاه روی زمین میبینی و فکر میکنی حشره است، و انگار حیوان خون آشام دیده باشی جیغ میزنی و توی بغل من میپری. با کوچکترین ضربه ها و افتادن ها گریه میکنی و از کوچکترین اتفاقات میترسی. هربار میروم دستشویی، تمام مدت پشت در مامان مامان میکنی و اگر دیر کنم وحشت میکنی و به گریه می افتی.

سه ماه است قلبم از درد و وحشت و اضطرابی که کودکان غزه تجربه میکنند مچاله است. سه ماه است تصاوریر کودکان وحشت زده بی پدر و مادر شده، کودکان وحشت زده قطع عضو شده، کودکان گرسنه و در سرما بی پناه مانده از جلوی چشمم کنار نمی رود و فکر میکنم روا نیست که همزمان تو اینجا از دیدن یک مورچه اینقدر وحشت کنی!

باید قوی شوی و آماده روزهای سخت...

کسی نمی داند چه چیزی انتظار این دنیا را می کشد...

  • مادر خوب