مادر خوب، مادری است که می نویسد

۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

هفت ماه گذشت.

سخت اما زود!

شاید مادری تنها موقعیتی باشد که زمان در اوج سختی زود میگذرد!

دارم فراموش میکنم... لحظه تولد... روزهای اول... ماه اول و دوم... کی شروع کرد خندیدن... چند وقتش بود که دستهایش را می آورد بالا جلوی صورتش تکان میداد و نگاهشان میکرد... دقیقا از چندماهگی بود که دیگر پستانک نگرفت و باید برایش شیرین میکردیم تا بگیرد... چندماهگی غلت زد و دمر شد... و هزار تا هاطره دیگر که هرروز توی ذهنم رژه میروند و از اینکه مستمر ننوشتمشان پر از حس حسرت و غبن و کم ماری و عذاب و وجدان و پشیمانی ام...

اما روزها همینطوری هم به اندازه کافی سخت می‌گذرند، شاید هم نباید بیشتر از این به خودم سخت بگیرم.

فقط کافی است این را بنویسم که در آستانه هفت ماهگی پسرک من هنوز روزها به سهتی زمان خالی کوچکی برای هورذن یا ختی چند جرغه آب نوشیدن پیدا میکنم. آینده اگر یاد این روزها افتادم و دلم خواست وقایع را با حزییات دقیقشان بخاطر بیاورم این نکته از ابراز پشیمانی ام جلوگیری خواهد کرد!

 

اما حالا که اینجا هستم این را مینویسم که پسرک سه ماه و یک هفته داشت که علائم دندان درآوردنش شروع شد. هنوز چهار ماهش نشده بود که دوتا دندان پایین درآمدند. و ما همچنان روز خوش ندیدیم. حالا هنوز هفت ماهش تمام نشده هفت تا دندان دارد. و امروز در اوج بی تابی برای دندان عای جدیدش بود مه نمیدانم کدام ها هستند فقط امیدوارم هرچه هستند به جسم و جان من و پدرش و معصومیت خودش رحم کنند و فردا دیگر بیایند بیرون و این بازی کثیف همینجا تمام شود.

با تشکر!

  • مادر خوب