مادر خوب، مادری است که می نویسد

۱ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

هفته هشتم

پسرکم امروز وارد هفته هشتم شد. همین امروز که باز اشک مرا در آورد. شاید برای دومین بار. وقتی دو ساعت و نیم تمام توی اتاق تاریک برای خواباندنش تقلا میکردم. انرژی ام ته کشیده بود و همسر گرچه این روزها سعی میکند حواسش بیشتر به من باشد بازهم آنقدر غرق کار شده بود که دو ساعت تمام خبری از ما نگرفت. فشار خستگی و نگرانی و ناراحتی برای محمد حسینم بالاخره اشکم را در آورد. فقط به اندازه دو قطره. دو قطره ای که از گونه ام روی موهای مشکی پسرک روانه شد. زود خودم را جمع کردم. از ابراز ضعف متنفرم. دوست داشتم بروم بیرون بزنم زیر گریه و بگویم خسته شدم. می دانم حق دارم خسته باشم. طبیعی است اگر گریه کنم. تمام مادرها این روزها را گذرانده اند و حتی اگر با صدای بلند های های بزنم زیر گریه هیچ نشانه ی صعف عجیب و غریبی نیست. هرکسی یک جاهایی کم می آورد. تمام این ها را میدانم و باز نمی توانم، یعنی نمیخواهم این ضعف را بروز بدهم. دوست دارم ظاهر قوی و مستحکم خودم را حفظ کنم. دوران بارداری را در غربت بدون کمک سر کردم و حالا هم بچه داری دست تنها برای من بی تجربه کار شاقی است اما من هیچ وقت باور نکردم که کار شاق و عجیب و غریبی میکنم. هرکسی پرسید گفتم خوب است، دو نفری از پسش برمی آییم. هنوز هم باور ندارم که بیش از حد سخت است. اینها لحظه های طبیعی مادری است. سختی های مشترک بچه داری که برای تمام مادران اتفاق می افتد. چه دست تنها باشند چه کمک داشته باشند. مهم این است که دو ساعت و نیم تلاشم جواب داد و حالا نزدیک سه ساعت است که پسرک در خواب ناز فرو رفته. خواب ناز سبکی که هر سی دقیقه باید کمکش کنم تا باز عمیق شود. من مادر خوبی هستم. همه چیز خوب پیش می رود. الحمدلله...

 

پ.ن: تمام این مدت در ذهنم برای اینجا مینوشتم. اما در واقعیت بعد از یک روز تمام سر و کله زدن با یک پسر شکموی بد خواب، ترجیح میدادم وقت های خیلی کوتاه آزادم را یا بخوابم یا بخورم یا فیلم و سریال مزخرف ببینم که شاید کمی احساس خستگی در کردن برایم داشته باشد. هنوز هم همین است. امشب خیلی فشار آوردم که نوشتم. باید بیشتر به خودم فشار بیاورم. چون مادر خوب مادری است که می نویسد.

  • مادر خوب