مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۰
  • ۰

امروز رفتم کتابخانه تا کتاب های جدیدی که رزرو کرده بودم را تحویل دهم. با همسر رفتیم پسرک را گذاشتیم مهد. آنجا هم کمی معطل شدیم بعد از همسر خواستم اگر عجله ندارد مرا ببرد تا کتابخانه تا فقط کتاب ها را تحویل بگیرم. قاعدتا معطلی نداشت. وقتی جلوی کتابخانه پیاده شدم دیدم درش بسته است تازه یادم افتاد ساعت 12 باز میکنند! همانجا یک نفر از کارکنان با کارت وارد شد و دیدم کتابدارها داخل مشغول کارند. با خودم فکر کردم حالا که تا اینجا آمده ام بگذار بپرسم و کتابها را تحویل بگیرم. وقتی نمیگیرد. پرسیدم و خانم کتابدار با خوشرویی کارم را راه انداخت. چندتا از کتابهایی که رزرو کرده بودم را نداشتند میخواست نشانم دهد و بعد از کتابخانه های دیگر برایم سفارش دهد. نمیخواستم زیاد همسر را معطل کنم. اما واقعا رویم نشد به خانم کتابدار چیزی بگویم چون داشت سعی میکرد در خارج از زمان اداری برای من کاری کند. تعداد کتابهایی که سفارش داده بودم خیلی زیاد بود. داشتم توضیح میدادم که هیچ کدام واجب و ضروری نیست و هرموقع برسد دیر نمیشود. اما ته دلم انگار خودم را موظف میدانستم که توضیحی درباره ی چرایی تعداد بسیار بالای کتاب های دریافتی ام بدهم! خب اینجا محدودیتی برای تعداد امانت گرفتن کتاب نداریم من هم همیشه هرچقدر دلم میخواهد امانت میگیرم. پسرک عاشق کتاب است و هروقت کم بیاورم یا بخواهم از پای تلوزیون بلندش کنم، کتاب بهترین حربه است. اما آنجا خاستم یک توضیح منطقی تر بدهم. نمیدانم چرا همیشه خودم را در توضیح دادن بدهکار مردم میدانم. هنوز کسی سوالی نپرسیده شروع میکنم به توضیح و تعریف های گاهی بیخود و گاهی حتی مضر! اخیرا سعی می کنم این را کمتر کنم اما هنوز انگار باید بیشتر تمرین کنم. خلاصه به خانم کتابدار گفتم که دنبال کتاب برای ترجمه میگردم. پرسید پس این کتاب ها را برای خودت میخواهی گفتم هم برای پسرم و هم خودم. گفتم دارم گزینه های مختلف را بررسی میکنم تا کتاب هایی که بیشتر با فرهنگ کشورم همخوانی دارند را انتخاب کنم. آنوقت اسم کشورم را پرسید! بعدش البته همچنان با مهربانی کلی وقت گذاشت و به من گزینه های دیگری که برای ترجمه مناسب هستند را نشان داد و گفت از میخواهی از چه نظر با فرهنگ ایران همخوانی داشته باشد؟ چه میگفتم؟! هرچه میگفتم شاید یک جورهایی توهین یا بی احترامی به فرهنگ غربی محسوب میشد و کار را خراب میکرد. خدا رحم کرد نگفتم مثلا اینکه شخصیت پدر و مادر شخصیت اصلی فلان کتاب های معروف و محبوبشان لزبین هستند و این در فرهنگ ما قابل قبول نیست! البته پدر و مادر که چه بگویم! احتمالا اگر بخواهم آن کتاب ها را ترجمه کنم باید ینویسم مثلا خرس کوچولو و مادر و مامانش! واقا خدا رحم کرد! اتفاقا یکی از کارکنان کتابخانه هم که آنجا بود به نظرم همجنسگرا ست!

آخرش گفتم مثلا در تصویر سازی بعضی کتاب ها نودیتی هست و از آنها نمیتوانم استفاده کنم. خانم کتابدار گفت فکر نمیکنم در کتاب کودکان نودیتی باشد. برای مثال یکی از  سری کتاب های همان خرسی بی پدر را مثال زدم که داستان استخر رفتن خرسی با یکی از مادرانش بود و چند صفحه زنان 90 درصد لخت در اتاق رختکن و زیر دوش های استخر داشت! این را که گفتم چهره خانم کتابدار کمی تغییر کرد. نه اصلا واضح نبود اما من میفهمم. من متاسفانه هوشم در این موردها زیادی بالاست. از آن شدت سرحالی و مهربانی خانم کتابدار کمی کم شد. اما من حسش کردم. و از آن موقع کمی حالم گرفته است. البته بعدش هم باید به همسر که کلی پشت درهای بسته کتابخانه معطل مانده بود توضیح میدادم و عذاب وجدان معطل کردن همسر و دیر شدن کارش هم به آن حال بد اضافه شد!

حالا نه اینکه خیلی حالم گرفته باشد اما کاملا هم نتوانستم از فکرش بیرون بیایم. دنبال علت میگردم!

بگذریم! هنوز ایمیل اولیه را هم به انتشارات نفرستاده ام برای درخواست همکاری و شروع کار ترجمه!

شاید اگر زودتر کار را شروع کنم حالم بهتر شود.

الحمدلله علی کل حال

  • ۰۲/۰۵/۱۸
  • مادر خوب

نظرات (۱)

عزیزممم امیدوارم کتابی که می خواین رو پیدا کنین 

خیلی ایده جالبیه

پاسخ:
ممنونم 🙂🌺

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی