مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۰
  • ۰

یکشنبه 9 بهمن 1401 هفتم رجب درست دو روز مانده به تمام شدن دو سل قمری ات رفتیم حرم امام رضا و با شیر مامان خداحافظی کردی. برای خودم شاید حتی سخت تر بود. قبلش حسابی با تو صحبت کرده بودم. گفته بودم امام رضا گفته وقتی با شیر مامان بای بای کردی برایت جایزه بگیریم. پرسیده بودم جایزه چه میخواهی و گفته بودی بادکنک بزرگ بنفش. بنفش یکی از رنگ های مورد علاقه ات است! همان شب پدر برایت بادکنک هلیومی بنفش خرید و حسابی خوشحال و سرگرم شدی.

 

از عشقت به موتور هم باید بنویسم! از وقتی رفتی مهد کودک و موتورهای سه چرخ پلاستیکی را آنجا دیدی عاشق موتور شدی. از همان یک سال و نیمگی صدای موتور را طوری با حرارت در می آوردی که همه ذوق میکردند. بخاطر عشقت به موتور یک ویدیوی موتوری سواری بلیپی برایت گذاشتیم که معتادش شدی و هزار بار میبینی و کیف میکنی. وقتی آمدیم ایران مامان شکوه و بابا مهدی برایت یک موتور آبی برقی خریدند که از دیدنش خیلی ذوق زدی ولی هنوز کمی برای سنت بزرگ است و نمیتوانستی کنترل کنی. با موتورهایی که پایت به زمین میرسد تک چرخ میزنی و خیلی شور و اشتیاق نشان میدهی. من هیچ وقت سعی نکردم علاقه ات به موتور را دست کاری کنم. چون کاملا طبیعی به وجود آمده بود و با ادامه دار شدنش فهمیدم احتمالا اگر من کاری نکنم و جلوی این علاقه را نگیرم تو عشق موتور خواهی ماند. برای من مادر کمی ترسناک و نگران کننده است اما به خودم اجازه نمیدهم علاقه های طبیعی و مشروع فرزندم را دست کاری کنم. همین که حسابی محتاط و مراقبی از نگرانی ام کم می کند. پسرک عاقلم!

  • ۰۱/۱۱/۲۱
  • مادر خوب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی