عزیز دلم
نور چشمانم
مهرت روز به روز در دلم بیشتر میشود و دلم روز به روز بزرگتر
شیرین و معصومی مثل تمام بچهها اما برای من شیرین ترین و معصوم ترینی
همین دیروز بود که مشغول بازی خودت بودی. نگاهم به چشمانت افتاد و در یک آن چشمانم پر از اشک شد از دیدن آن حجم از معصومیت. برگشتی نگاهم کردی با تعجب شاید کمی نگرانی. حالا دیگر کم کم معنی اشک ها و لبخندها را میفهمی.
دوست دارم لحظه لحظه کودکیات را در آغوش بگیرم. هر لحظه را به اندازه ساعتی...
و آه از شتاب لحظهها که پر از حس حسرت و هراسم میکنند.
حسرت تمام لحظههایی که در آغوشت نگرفتم و هراس کم شدن از عظمت معصومیت چشمانت که مسئولیت سنگین حفظ و نگهداری اش با من است.
میدانم چشم بر هم بگذارم جوان رعنای بیست سالهای هستی که هربار نگاهم به قامت رعنا و جذبهی چشمانت می افتد ته دلم غنج میرود و همزمان دلتنگی شیرینی این روزها که حالا تند و تند میگذرند دلم را مچاله خواهد کرد.
یادم هست آن زمان که لحظه شماری میکردم برای جواب معمای جنسیتت حافظ در وصفت گفته بود:
ز قاطعان طریق این زمان شوند ایمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
حافظ قبل از دستگاه سونو گرافی خیلی دقیق تعیین جنسیت را برایم انجام داد و من از آن غزل پر از نوید و امید پر از شور و اشتیاق شدم. از همان بیت اول که میگفت:
بیا که رایت منصور پادشاه رسید
نوید فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
- ۰۱/۰۱/۱۵