مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۰
  • ۰

پسرک نمیخوابد. نمی‌تواند بخوابد. خسته و خوابالو ست ولی خوابش سنگین نمیشود. دائم بیدار میشود. به سختی دوباره به خواب میرود و خیلی زود دوباره بیدار میشود. من داغان له‌ام! بی‌خوابی‌ها و خستگی‌های این ده ماه یک طرف و فکر کارهای ناتمام سفر و جابجایی یکجور دیگر خسته ام میکند.

معده‌ام پوکیده از بس این مدت با اضطراب غذا خوردم و بخاطر گرسنگی زیاد و وقت کم تند تند خوردم. پسرک هم وضع بهتری ندارد. بهرحال او هم شیر من را میخورد. بیست و چهار ساعته درگیرم. زمان استراحت همراه با آرامشی تقریبا برایم نمانده و فکر اینکه حالاحالاها اوضاع بهتر نمیشود و دست تنها خواهم بود خسته ترم میکند. فکر اینکه با این اوصاف حتی فکر کردن به بچه دوم هم دیوانگی است. من ساده خوش خیال را بگو که چه برنامه‌ها و نقشه‌هایی داشتم برای اینکه تفاوت سنی بچه‌هایم کم باشد.

حالا این مسئولیت و کار سنگین شبانه روزی بدون استراحت و بازنشستگی اشکم را وقتی درمی‌آورد که به عاقبتش فکر میکنم. به اینکه عاقبت از اینهمه زحمت و مراقبت چه چیزی در می‌آید؟ به اینکه با وجود تمام این زحمت‌ها حواس پرتی و ناآگاهی در تربیت این انسان کوچک ممکن است تمام این زحمات را هدر دهد.

این شبهای خیلی خسته‌ی بی‌خواب با زانوهایی که دیگر توان وزن بچه ده کیلویی را ندارند. با چشمانی که به زور نور گوشی باز میشوند تنها درخواستم از خدا میتواند عاقبت بخیری پسرک باشد. و ثوابی هم اگر از این شب‌بیداری‌ها و خستگی‌ها قرار است نوشته شود میدهم در ازای تضمین اجابت خواسته‌ام. و البته که به عاقبت بخیری قانع نیستم. میخواهم همه‌اش خیر باشه. از اول تا وسط و تا آخر لحظه لحظه اش را زیر سایه امن و سلامت خداوند میخواهم‌ همراه با لبخند رضایتش .

  • ۰۰/۰۹/۲۵
  • مادر خوب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی