مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۰
  • ۰

بی رفیق

درونگرایی زیاد آدم را بی مخاطب میکند. هرچه مخاطب ها آشنا تر میشوند محدودیت ها بیشتر میشود. این چهارمین وبلاگ من است. در بی مخاطبی محض شروع کردم و همینطور ادامه میدهم. برای پیدا کردن مخاطب جدید فرصت ندارم و از ترس محدود شدن نمیخواهم پای مخاطبان قدیمی به اینجا باز شود.

اینجا را ساختم که از مادری ام بنویسم. آدرسش را به هیچ کس ندادم که بتوانم راحت بنویسم بدون هیچ ملاحظه و محدودیتی. حالا بعد از همین مدت کوتاه اینجا نوشتن انگار بدعادت شده ام. هرجایی از هرچیزی میخواهم بنویسم فکر اینکه ممکن است بعضی مخاطبها که دلم نمیخواهد بخوانند از نوشتن منصرفم میکند.

دلم تنگ شده برای قدیم با دوستان حقیقی که در عالم مجازی ام هم راهشان دادم و دوستان مجازی که کم کم خیلی حقیقی شدند، دید و بازدیدهای وبلاگی و پرحرفیهای کامنتدانی ها.

پریروز که فلانی توی گروه گفت از همسرش جدا شده و با دو بچه اش تنها زندگی میکند. و گفتگویی که درباره پیشرفت شخصی همزمان با مادری و سختی هایش در گرفت یکهو چقدر دلم خواست برگردم به گذشته. به ده سال پیش. به وقتی که با همین فلانی میرفتیم کافه و غیبت وبلاگستانی ها را میکردیم. شب ها به هوای درس خواندن خانه همدیگر میماندیم و چقدر حرف داشتیم برای زدن. چقدر دوست داشتم رفیق روزهای مادری ام باشد. حالا ما دوتا مادریم با دغدغه ها و مشکلات مشترک مادری و با فکر و خیال و آرزو و اهداف شخصی که رسیدن بهشان با حضور یک رفیق پایه چقدر آسانتر میشود. یادم آمد چقدر رفیق باز بودم و چقدر بی رفیق مانده ام...

اما آدم از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود. عقل و منطقم میل شدیدم را برای نزدیک شدن به فلانی سرکوب کرد.

خدا را صدهزارمرتبه شکر بخاطر وجود خواهرم که رفیق تر از هر رفیقی بوده و هست.

اما بهرحال باید فکری برای دنیای خلوت و ویرانه دوستی ام بردارم.

  • ۰۰/۰۵/۰۱
  • مادر خوب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی