مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۰
  • ۰

ساعت هشت و نیم شب است. آمده ام روی بالکن. با دو قاچ خربزه شیرین. خورشیدی که همچنان پرقدرت میتابد و نسیم خنکی که ترکیبش با گرمای آفتاب محشر میکند. نفس عمیق میکشم و تمرین میکنم زندگی کردن در لحظه را. لحظه هم نه! زندگی کردن در آن! پنج ماه گذشته و حالا فکر میکنم این مهمترین چیزی است که هر مادری باید بلد باشد!

پسرک امشب زیاد راحت نخوابید. ممکن است خیلی زود دوباره با گریه بیدار شود. اما الان خواب است. همین لحظه های کوتاه همراه با آفتاب گرم و نسیم ملایم و خربزه شیرین را نباید از دست بدهم.

دوباره نفس عمیق میکشم با یک بازدم طولانی. یک قاچ خربزه شیرین در دهانم میگذارم و اجازه نمیدهم فکر بیدار شدن پسرک و ناتمام ماندن خربزه، شیرینی اش را دهانم تلخ کند...

  • ۰۰/۰۴/۲۸
  • مادر خوب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی