مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۱
  • ۰

مادر بد قول

تصمیم گرفته بودم هر شب بنویسم اما امان از خستگی و تنبلی و سختی نوشتن!

مسواکم را که زدم گفتم اول مینویسم بعد میروم به رختخواب. آمدم اینجا اما ساعت از دو و نیم نیمه شب گذشته و فکر کنم بهتر باشد فردا مراسم جبرانی نوشتنم را برگزار کنم.

امروز روز خوبی نبود. دیر بیدار شدم. طولانی با مامان صحبت کردم. بعد درد قفسه سینه شروع شد و دیگر نتوانستم کار زیادی بکنم جز شستن ظرفها!

هوا خیلی سرد شده. هم دردم را بیشتر کرده هم خستگی ام را. 

پسرک هم امروز خیلی کم تکان خورد که نگرانم کرد. وقتی تکان نمیخورد دلم برایش تنگ میشود... نگرانی هم که جای خود.

زودتر باید دستگاه های ساده مقرون به صرفه ای به بازار بیاید که مادران باردار در خانه خودشان بتوانند بچه را ببینند و هم از سلامتی اش مطمئن شوند و هم از دلتنگی در بیایند.

فاطمه وقتی فهمید باردارم پیام صوتی فرستاد: میگم خاله! با گوشی خودت میتونی از تو شکمت که بچه نوزاد داره عکس بگیری برام بفرستی ؟

:)))

و من آرزو کردم کاش می توانستم...

احتمالا این آرزو خیلی زود خاطره میشود...

  • ۹۹/۰۹/۱۶
  • مادر خوب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی