مادر خوب، مادری است که می نویسد

۳ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

دیشب که پسرک مثل هر شب هی بیدار میشد وقتی حوصله ام از لالایی خواندن سر رفت، برایش قرآن پخش کردم و تا خوابش دوباره سنگین شود. خودم نشسته بودم کنارش روی تخت با گوشی بازی میکردم. سوره یوسف پخش میشد و من همینطور که سرم توی بازی بود داستان حضرت یوسف را برای هزارمین بار میشنیدم و همزمان داستان ابراهیم و موسی که تازگی در روایت انسان گذرانده بودم در ذهنم تداعی میشد و یکهو... تمام قصه ها در یک نقطه گره خورد. یک نقطه به غایت تکان دهنده. لااقل برای من.

بی پدر و مادری!

من که با تجربه مادری و اطلاعات روان شناسی روی هم مطمین شده بودم هیچ چیز به اندازه دوری از مادر و پدر و مخصوصا مادر برای کودکان در سنین پایین اضطراب آور و آسیب زا نیست، من که در تمام این یک سال از غصه حجم اضطراب بچه های پدر و مادر از دست داده وسط این بمباران و قتل عام وحشیانه، ذره ذره آب شده ام و خیلی بیشتر از پدر و مادرهای فرزند از دست داده، جگرم برای کودکان مادر مرده خون بود، حالا انگار ابراهیم و یوسف و موسی و محمد (صلوات الله علیهم) شانه هایم را محکم گرفته بودند و تکانم میدادند که سرت را از این بازی بچگانه بیرون کن و حقیقت را نگاه کن. ببین که خدا چگونه فرزندان پدر و مادر از دست داده را تربیت میکند. نگاه کن به جان هایی که از عمق این درد عمق گرفته اند، به روح های بزرگی که مادر و پدرشان خدا بود و حاصلشان نور شد.

و فکر میکنم به روح های کوچکی که در غزه و لبنان به پیامبری مبعوث شده اند و به زودی از زیر آوار برمیخیزند و می تابند به دنیای تاریک این روزها...

  • مادر خوب
  • ۰
  • ۰

دیروز تولد ۳۲ سالگی ام بود. درحالیکه خون زیادی از دست داده بودم و جز خواب به چیزی نمیتوانستم فکر کنم. به جز اینکه زن های آواره فلسطینی و لبنانی احتمالا در این شرایط حتی گزینه خواب راحت را هم ندارند.

امروز آمدم کتابخانه تا مقاله ای را که باید تا چهار پنج روز دیگر تحویل دهم را شروع کنم. اما تصمیم گرفتم قبل از شروع نوشتن مقاله، ذهن آشفته ام را آرام کنم. چرا آشفته؟ چرا که نه!

وسط این دنیای آشفته و ناامن، این همه کارِ روی زمین مانده و اینهمه وقت و استعدادی که تلف می کنم. اینهمه فریاد و حرف و غر که هرروز در گلویم خفه میشود و اینهمه احساس ناتوانی مقابل تناقضات و بی عدالتی ها.

ولی خوبی اش این است که هنوز پاییز قشنگ است. خیلی خیلی خیلی قشنگ است. حتی وقتی من هنوز هم در ۳۲ سالگی نه هدف مشخصی دارم و نه برنامه ای برای رسیدن به آن. حتی وقتی هنوز خودم را پیدا نکرده ام و میتوانم لابلای برگ های رنگی اش گم و گم تر شوم.

 

  • مادر خوب
  • ۱
  • ۰

سر کلاس ادبیات نشسته ام. با چفیه مشکی فلسطینی. استاد فمینیست، فیلم فلان را تحلیل میکند و درباره سوشال ریالیزم و مجیکال ریالیزم میبافد!

دوست دارم نظر من را بپرسد و من همینطور که دست به سینه به پشتی صندلی چرخدار کلاس تکیه داده ام و پایم را روی پایم انداخته ام با لحن آرام و خونسرد جواب بدهم به نظر من این فیلم و تمام این تحلیل ها مزخرف است. مزخرف محض! همین لحظه که ما اینجا نشستیم و این مزخرفات را میبافیم، در بک گراند همین صحنه، یک نسل کشی وحشیانه بی سابقه یک سال است که ادامه پیدا کرده و یک کفتار وحشی مهارش در رفته و به جان این و آن افتاده، ‌آنوقت ما اینجا نشستیم شر و ور میبافیم از هنر و دانشی که به هیچ درد این دنیا نمیخورد!

خاک بر سر تمام هنرها و تمام علم هایی که جلوی چنین روزهایی را نگرفتند...

  • مادر خوب