مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۰
  • ۰

درست زمانی که داشتم شاید برای اولین بار در زندگی کمی نسبت به خودم احساس رضایت میکردم و به نظرم میرسید به طور محسوسی در حال رشد هستم، امروز با دو سه تا اتفاق کوچک ، خیلی کوچک و خنده دار فهمیدم که هنوز خیلی کوچکم و خیلی عقبم و خیلی بی‌تجربه‌ام و خیلی بیشتر از انچه میدانم، نمیدانم! بعد هم که حسابی حالم گرفته بود و افکارم درگیر و دار، یک فال حافظ گرفتم (بعد از مدتها) و گفت:

ای بی‌خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق و پیش ادیب عشق

هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد

آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر

کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود

در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی

 

با اینکه احساس نارضایتی ام را تایید و تاکید می‌کند خیلی دوستش داشتم، خیلی خوشحال شدم، خیلی به دلم نشست، خیلی چسبید و خیلی ممنونم حافظ عزیزم. خیلی لازمش داشتم. این دقیقا همان چیزی بود که نیاز داشتم بشنوم.

  • ۰۳/۰۸/۲۲
  • مادر خوب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی