دیروز تولد ۳۲ سالگی ام بود. درحالیکه خون زیادی از دست داده بودم و جز خواب به چیزی نمیتوانستم فکر کنم. به جز اینکه زن های آواره فلسطینی و لبنانی احتمالا در این شرایط حتی گزینه خواب راحت را هم ندارند.
امروز آمدم کتابخانه تا مقاله ای را که باید تا چهار پنج روز دیگر تحویل دهم را شروع کنم. اما تصمیم گرفتم قبل از شروع نوشتن مقاله، ذهن آشفته ام را آرام کنم. چرا آشفته؟ چرا که نه!
وسط این دنیای آشفته و ناامن، این همه کارِ روی زمین مانده و اینهمه وقت و استعدادی که تلف می کنم. اینهمه فریاد و حرف و غر که هرروز در گلویم خفه میشود و اینهمه احساس ناتوانی مقابل تناقضات و بی عدالتی ها.
ولی خوبی اش این است که هنوز پاییز قشنگ است. خیلی خیلی خیلی قشنگ است. حتی وقتی من هنوز هم در ۳۲ سالگی نه هدف مشخصی دارم و نه برنامه ای برای رسیدن به آن. حتی وقتی هنوز خودم را پیدا نکرده ام و میتوانم لابلای برگ های رنگی اش گم و گم تر شوم.
- ۰۳/۰۷/۱۹
شاید بهتر باشه انقدر خودتو اذیت نکنی