مادر خوب، مادری است که می نویسد

  • ۱
  • ۰

دیشب که پسرک مثل هر شب هی بیدار میشد وقتی حوصله ام از لالایی خواندن سر رفت، برایش قرآن پخش کردم و تا خوابش دوباره سنگین شود. خودم نشسته بودم کنارش روی تخت با گوشی بازی میکردم. سوره یوسف پخش میشد و من همینطور که سرم توی بازی بود داستان حضرت یوسف را برای هزارمین بار میشنیدم و همزمان داستان ابراهیم و موسی که تازگی در روایت انسان گذرانده بودم در ذهنم تداعی میشد و یکهو... تمام قصه ها در یک نقطه گره خورد. یک نقطه به غایت تکان دهنده. لااقل برای من.

بی پدر و مادری!

من که با تجربه مادری و اطلاعات روان شناسی روی هم مطمین شده بودم هیچ چیز به اندازه دوری از مادر و پدر و مخصوصا مادر برای کودکان در سنین پایین اضطراب آور و آسیب زا نیست، من که در تمام این یک سال از غصه حجم اضطراب بچه های پدر و مادر از دست داده وسط این بمباران و قتل عام وحشیانه، ذره ذره آب شده ام و خیلی بیشتر از پدر و مادرهای فرزند از دست داده، جگرم برای کودکان مادر مرده خون بود، حالا انگار ابراهیم و یوسف و موسی و محمد (صلوات الله علیهم) شانه هایم را محکم گرفته بودند و تکانم میدادند که سرت را از این بازی بچگانه بیرون کن و حقیقت را نگاه کن. ببین که خدا چگونه فرزندان پدر و مادر از دست داده را تربیت میکند. نگاه کن به جان هایی که از عمق این درد عمق گرفته اند، به روح های بزرگی که مادر و پدرشان خدا بود و حاصلشان نور شد.

و فکر میکنم به روح های کوچکی که در غزه و لبنان به پیامبری مبعوث شده اند و به زودی از زیر آوار برمیخیزند و می تابند به دنیای تاریک این روزها...

  • ۰۳/۰۷/۲۳
  • مادر خوب

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی